لوفت وافه

وبلاگ من وبلاگ تو

لوفت وافه

وبلاگ من وبلاگ تو

مصاحبه با جناب آقای ابراهیم خلیجی پیشکسوت صنعت فولاد ایران

حاج آقا خلیجی امروز در قامت یک جهادگر به محرومیت‌زدایی از نقاط دورافتاده ایران مشغول هستند. ما هم فرصت به دست آمده را غنیمت شماردیم و گپی صمیمی با ایشان داشتیم.

 بنده متولد اهواز هستم، بختیاری هستم و بزرگ‌شده اهواز.               

من در بیست و هفت سالگی ازدواج کردم و صاحب سه پسر و سه تا پسر هستم. پسر بزرگم که شهید شد. یکی از پسرهایم در فوریت‌های پزشکی کرج مشغول شده است و یکی دیگر هم به آلمان مهاجرت کرده است و در راه‌آهن آلمان مشغول است.          

من خوشبختانه پدرم کارگر بود و چون کارگر زاده بودم رفتار خوبی با کارگرها داشتم و به آن‌ها می‌گفتم چون پیغمبر دست شما رو بوسیده است من هم می‌بوسم.                                                              

من قبل از انقلاب در استخدام آموزش و پرورش بودم و سه درس ورزش، دینی و زبان انگلیسی را تدریس می‌کردم تا اینکه خانم فرخ رو پارسا به وزارت آموزش و پرورش رسید و یکی مثل خودش را به سمت ریاست آموزش و پرورش خرمشهر منصوب کرد.      

بنده با ایشان درگیر شدم و 6 ماه منفصل از خدمت شدم. من در این مدت تصمیم به کار در کارخانه خمیر کاغذ گرفتم و در یک اتفاق با یکی از مسئولین کارخانه رید انگلیس آشنا شدم و در کارخانه خمیر کاغذ مشغول شدم. در آن زمان کلاسی به منظور راه‌اندازی کارخانه برگزار شد که من در آن قبول شدم و سه سال در این مجموعه فعالیت کردم. در این مدت من با بچه‌های انقلابی رابطه داشتم و در واقع رابط بین گروه‌ها در استان خوزستان بودم تا زمانی که یکی از بستگانم که در ساواک کار می‌کرد به من خبر داد که به دنبال من هستند و من به شمال کشور فرار کردم و در بندر پهلوی در کاغذسازی پارس مشغول شدم چون به توصیه پدر مرحومم که به دلیل دید باز بنده را تشویق به فراگیری زبان می‌کرد، زبان انگلیسی را به طور کامل مسلط بودم.            

در مدتی که من در شمال کشور بودم در مجموعه کاغذسازی پارس با کانادایی‌ها همکاری داشتم و در آن موقع اشتیاق به فراگیری مهارت‌های مختلف داشتم و با وجود ناملایمات سه سال در آنجا به فعالیت پرداختم تا وقتی شد که با یکی از بچه‌های انقلابی یکی از ساواکی‌های بد نام که دستش به خون مردم آغشته بود رو به جنگل بردیم و حسابی کتکش زدیم و بعد از آن مجبور به ترک شمال شدم و به طرح نیشکر بینچه در شوشتر پیوستم و با کارشناسان هلندی از شرکت بویلر هاوس همکاری می‌کردم و در مورد راه‌اندازی بویلرها فعالیت می‌کردم تا سال 57 که شرکت بویلر هاوس قصد داشت بنده رو با خانواده به مکزیک بفرستد ولی من مخالفت کردم چون دیگر مبارزات علنی شده بود و در اوج انقلاب بودیم.                                                                              

پس از انقلاب و بعد از رفتن مهندسان خارجی به بسیاری از مهندسان ایرانی تکلیف کردند که کارخانه‌ها را راه‌اندازی کنند که البته بنده‌های خدا جرئت نمی‌کردند. چون کار سختی بود و مخصوصاً در سایه مهندسان و کارشناسان خارجی زیاد به مهندسان ایرانی اعتماد نداشتند.                                                                                                     

خوشبختانه خدا خواست و از انجمن صنفی فولاد اهواز کاری را به بنده محول کردند.          

بنده گفتم توکل به خدا من می‌آیم هر کاری از دستم بر بیاد انجام می دهم.         

در ابتدا که مستشارهای آلمانی رفته بودند متأسفانه مرکز اسناد را به هم ریخته بودند تا ما نتوانیم کار را انجام دهیم. بنده وقتی این مسئله را دیدم در مرکز اسناد را قفل کردم و خطاب به کارگرها گفتم : «بچه ها این به درد ما نمی خورد» کارگرها با تعجب پرسیدند : «حاجی پس چه کار کنیم؟» و بنده در جواب گفتم : «دستگاه ها که هستند. یکی یکی چک می کنیم»        

در آن زمان برخی ما را مسخره می کردن و به نشانه تحقیر می‌گفتند : «که اینها می خواهند کارخانه، راه اندازی کنند» بنده خطاب به کارگرها گفتم : «بچه ها به این حرف ها هیچ گوش ندید» بعد یک گوسفند قربانی کردم، سپس یک زیلو زیر 4 کوره 60 تنی پهن کردیم و یک دعای توسل خواندیم و بعد کار را آغاز کردیم. خدا را شکر اول ماه رمضان سال 63 وارد کارخانه شدیم و نیمه ماه رمضان هر 4 کوره راه‌اندازی شد. در ابتدا من با مسئولین شرط کردم که اولاً 1000 نفر نیرو را خودم انتخاب کنم ثانیاً اختیار تام خواستم تا هیچ کس در کارم دخالت نکند. در آن زمان به یاد دارم که تازه از جبهه برگشته بوم و پایم مجروح بود . پس از راه‌اندازی کوره‌ها، فعالیت ما توجه‌های زیادی را به خود جلب کرد. در آن زمان هم افراد زیادی برای مصاحبه آمدند که بنده گفتم «من کاری نکردم بروید با آن زحمت کشان پای کوره مصاحبه کنید.»                                  

خوب ما قبل از انقلاب شمش‌هایی با سایزهای مختلف از 70 تا 180 تولید می‌کردیم. ما هم کار را با تولید شمش 140 شروع کردیم که خوشبختانه جواب داد. ما می‌خواستیم در خطی دیگر شمش 120 تولید کنیم که یکی از بردهای الکترونیکی دستگاه‌ها سوخته بود. در آن زمان این قطعه فقط در انحصار آمریکا بود و باید از آنجا می‌آمد اما شاید باورتان نشود بنده جوان رادیوسازی را پیدا کردم و ایشان را مسئول ابزار دقیق مجموعه قراردادم. بنده به ایشان گفتم : «پسرم ببین ما در اینجا مقداری از این قطعات الکترونیکی دارم این‌ها را یک به یک امتحان کن تا این دستگاه تکمیل شود و خدا را شکر شد. و ما این خط را راه‌اندازی کردیم که لطف خدا بود. بنده چون مجروح بودم با دوچرخه تردد می‌کردم و در مجموعه فولاد اهواز تنها مدیری بودم که خودرو نداشتم. متأسفانه برخی فکر می‌کنند هنگامی که مدیر شدند با کبر و غرور و با تشریفات باید مدیریت کنند که این درست نیست و این عشق و محبت است که باعث پیشرفت کار می‌شود. کارگران سابق در هر وقت من را می‌بینند  به من احترام می‌گذارند.                       

در سال 64 گروهی از وزارت دفاع پس از ناامیدی از ذوب‌آهن اصفهان آمدند و از ما شمشی با آنالیز مشخص خواستند. پس از تولید و تحویل درست یک هفته بعد با شتاب از ما مقادیر زیادی شمش خواستند که ما هم برایشان ارسال می‌کردیم. در سال 64 همچنین ما به نمایندگی از مجموعه فولاد اهواز از سایت تولید اسلحه وزارت دفاع واقع در منطقه پاسداران تهران دیدن کردیم.   

همین جا از تمام جوانان کشورم می‌خواهم که خود را باور کنند و با انجام کار و زحمت آینه روشن را برای خود و کشور عزیزمان ایران رقم بزنند و از پستی و بلندی‌ها هراسی به دل راه ندهند.      

                                                               

  • علی حاج اسماعیلی

نظرات  (۲)

باورم نمیشه خودشه،یه پراید مدل پایین داره،فردی دوست داشتنی
باورم نمیشه خودشه،یه پراید مدل پایین داره،فردی دوست داشتنی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی